جدول جو
جدول جو

معنی خم نهر - جستجوی لغت در جدول جو

خم نهر
(خَ مِ نَ)
دهان جوی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خم دار
تصویر خم دار
دارای پیچ و خم، تاب دار
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ نَ)
از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 286 شود، (اصطلاح فقه) کنیزی که به نطفۀ مالک خود پسر یا دختر زاییده باشد و روا نیست مالک در حیات خود آن کنیز رابفروشد و بعد از مرگ مالک، کنیز آزاد میشود و بکسی بارث نمیرسد. (از آنندراج). و رجوع به استیلاد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ گُ هََ)
هم گوهر. هم نژاد:
هم گهرانش به تبرک گرند
سم ّ خر عیسی مریم به زر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ)
مشابه. همانند. هم شکل:
چو میرد بتی پس به هم چهر اوی
پرستش کنند از پی مهر اوی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ نَ ظَ)
چشم زخم. نظر زدن. صدمۀ نگاه:
ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ مُ رَ / رِ)
یک نوع ساز است. (ناظم الاطباء). (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 403)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ دَ)
خط زمانه. کنایه از روزگار:
نتوان در خط دهر خط وفایافتن
نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
شعاع نور. خط از جنس نور:
لوح پیشانیش را از خط نور
چون ستارۀ صبح رخشان دیده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
دهی از دهستان بالاگریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزی جنوب خاوری ملاوی و در 30 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. تپه ماهوری و گرمسیر است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این آبادی دارای دبستان است و ساکنان آن طایفه ای از میررضایی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
ساکنان یک شهر. (آنندراج) : مرا مرد به کار است خاصه شما که همشهرهای منید. (تاریخ سیستان).
تو هم شهری اورا و هم پیشه ای
هم اندر سخن چابک اندیشه ای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خط دهر
تصویر خط دهر
کنایه از روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
دو کس که در یک شهر متولد شده در آن نشو و نما یافته اند. توضیح چون هم در کلمات مرکب افاده اشتراک در اسم ما بعد کند. توضیح بدین قیاس همشهر صحیح است و در بیت سوم ذیل از گرشاسب نامه اسدی: که فردوسی طوسی پاک مغز بدادست داد سخنهای نغز بشهنامه گیتی بیاراستست بدان نامه نام نیکو خواستست تو هم شهری او را و هم پیشه ای هم اندرسخن چابک اندیشه ای) میتوان اصل را هم شهر و (ی) پس از آنرا ضمیر دانست یعنی هم شهر او هستی (بقیاس هم پیشه ای) اما در تداول هم شهری مستعمل است و چون شهری صفت (نسبی) است از لحاظ دستور الحاق هم باول آن صحیح وفصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
ضوء منخفض
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
Dim
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
faible
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
مدھم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
dim
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
schummrig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
przyciemniony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
тусклый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
тьмяний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
tenue
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
ম্লান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
tenue
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
มืด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
hafifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
薄暗い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
暗淡的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
어두운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
redup
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
मंद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
vaag
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
עמום
دیکشنری فارسی به عبری